دکتر بهمن حاجیپور در گفتوگو با روابط عمومی دانشگاه شهید بهشتی:
اگر محور کار دانشگاه اهداف اجتماعی باشد، به دانشگاه تمدنساز دست خواهیم یافت
دکتر بهمن حاجیپور، دانشیار گروه مدیریت بازرگانی؛ دانشکده مدیریت و حسابداری دانشگاه شهید بهشتی است. وی مدرک کارشناسی خود را در رشته مدیریت صنعتی از دانشگاه علامه طباطبایی و مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته مدیریت صنعتی از دانشگاه تربیت مدرس اخذ نمود. سپس در مقطع دکتری تخصصی رشتهی مدیریت بازرگانی- سیاستگذاری بازرگانی از دانشگاه شهید بهشتی فارغالتحصیل شد. از جمله کتب ایشان میتوان به "چیستی راهبرد - در آمدی بر الگوهای شکل گیری راهبرد" کتاب "استراتژی بازاریابی پیشرفته (با رویکرد پیاده سازی و اجرا)" و کتاب قابلیتها برای مدیریت راهبردی اشاره نمود. با این استاد باتجربه گفتوگویی از سوی روابط عمومی دانشگاه شهید بهشتی ترتیب دادهایم که میتوانید ذیلاً مطالعه نمایید.
- بهعنوان مدخل بحث، در مورد ماهیت رشته و تخصص شما صحبت میکنیم. واژهی «مدیریت» تقریباً بهصورت روزمره به گوش عمدهی انسانها میرسد. لکن مدیریت بهمثابهی یک علم چگونه چیزی است؟ اگر بخواهیم دیدی مقایسوی داشته باشیم، نسبت مدیریت با سایر معارف بشری به چه نحو است؟
برای پاسخ به این سؤال باید مقداری به عقب بازگردیم و نگاهی تاریخی به این مسأله داشته باشیم. در طی دوره انقلاب صنعتی در بازه زمانی سال ۱۷۶۰ تا سال ۱۸۴۰ میلادی ، جهان شاهد ظهور پدیدهی سازمانهای مدرن بود- سازمانهایی که بر مبنای ماشین تولید انبوه میکردند. این صورت دقیقاً مغایر با سازمانهای پیش از وقوع انقلاب صنعتی است. در برههی پیش از انقلاب صنعتی، سازمانها عمدتاً بهشکل مالک-مدیر و مبتنی بر شایستگیها و توانمندیهای مالک در حیطه هایکاری محدودی که بر عهده داشت بودند. برای مثال، اگر بهفرض کسی کارگاه تولید کفش یا لوازم آشپرخانه داشت، روند امور این کارگاه کوچک مبتنی بر رویکردهای مدیریت چهرهبهچهره پیش میرفت و عملکردها نیز بر مبنای توانمندیهای مالک رخ میداد. وقتی که سازمانهای بزرگ شکل گرفتند، سابقهی پیشین نداشتند. خواستگاه علم مدیریت جدید پاسخ به این پرسش بود که «برای ادارهی سازمانهای بزرگ و بدون سابقهی قبلی چه باید کرد؟». در پاسخ به این پرسش همزمان با توسعه مهندسی و سخت افزاری ، الزامات نرم افزاری عصر صنعتی نیزدر غرب مورد توجه قرار میگیرد. هر چند نمونه های بیشتری را می توان بعنوان الزامات نرم افزاری ذکر کرد ولی عمدتا رویکردهای مدیریت علمی تیلوردر آمریکا، اصول علم اداره فایول فرانسوی و نظریه دیوانسالاری یا بروکراسی وبر آلمانی بعنوان مبانی علم مدیریت برای مواجههی با ادارهی سازمانهای مدرن مورد توجه و بررسی قرار می گیرند. لذا میتوانیم خاستگاه مدیریت بهمثابهی شاخه ای از علوم بشری را در اوایل قرن بیستم و میان ایدههای این سه شخص جستوجو کنیم. از آن زمان جایگاه مدیریت، بهعنوان بخشی که ادارهکنندهی سازمان است، شکلی جدی به خود گرفت. جالب آن که برخی صاحبنظران برآناند که بزرگترین اختراع بشر در 150 سال اخیر تکنولوژی اداره سازمان یعنی مدیریت بهمثابهعلم اداره سازمانها است چون همه محصولات و مصنوعات به دلیل پیدایش تکنولوژی اداره سازمان ها امکان پذیر شده اند. پاسخ به سوالاتی چون «سازمانها چیستاند و چگونه کار میکنند؟چرا برخی سازمان ها موفقتر از سایرین هستند ؟ سازمانها چرا از بین میروند؟ چگونه میتوان سازمانی را از سایر سازمانها متمایز کرد؟» و ... موضوعاتی هستند که اندیشمندان علم مدیریت آنها را بررسی می کنند وارائه مستمر پاسخ ها و نظریه های جدیدتر نشانه زنده بودن این علم درجهان است.
- با توجه به تعریفی که از مدیریت ارائه دادید، به نظر میرسد مدیریت امری جهانشمول است که نسبت به جغرافیا یا تاریخی که قرار است سازمانی خاص در آن تشکیل شود، لابشرط است. نظر به این تفاصیل، آیا میتوان از مفهومی تحت عنوان «مدیریت ایرانی» با توجه به سابقه، فرهنگ، تاریخ و جغرافیای ایران، سخن گفت؟
اگر نقطه شروع دانش نوین مدیریت را انقلاب صنعتی قرار دهیم مدیریت دانشی بر آمده از غرب است. آنچه شکل گرفته است، با توجه به مبنایی که عرض کردم، مبتنی بر دیدگاههای اروپایی و آمریکایی بوده است. پرسش جنابعالی از همان ابتدا که مباحث مربوط به علم مدیریت و تئوریهای آن ارائه شد، توسط اندیشمندان غیر اروپایی و آمریکایی مطرح می شد. پرسش این بود که «آیا نظریههای مدیریت نظریاتی جهانشمولاند یا خیر؟». ابتدا، بهواسطهی حاکمیت رویکرد پوزیتیویسم درعلوم اجتماعی و ازجمله مدیریت ایدهی غالب این بود که نظریههای مدیریت، همانگونه که درایالات متحده و اروپا کارآمدی دارند، لاجرم در سایر مناطق جغرافیایی و فرهنگهای مختلف نیز واجد اثر هستند. پس از جنگ جهانی دوم و رونق گرفتن دیدگاههای تفسیری در علوم اجتماعی، علم مدیریت نیز از موج تفسیرگرایی و رویکردهای ضد پوزیتیویسم بی نصیب نماند.عده ای باور داشتند که باید علامت سؤالی در برابرجهانشمولی نظریههای غربی بگذاریم و مبتنی بر جغرافیا و فرهنگ به مقولهی مدیریت بنگریم. دو جریان عمده در بحث بومیسازی در دنیا مطرح است. جریانی ناظر بر این است که نظریههای موجود آمریکایی و اروپایی را در مناطق مختلف جغرافیایی به صورت موردی مورد مطالعه قرار دهیم و این نظریات را بومی سازی کنیم. این رویکرد مبتنی بر مورد (case) و متناسبسازی نظریهها با موارد است. این جریان طرفدارانی دارد و مطالعاتی نیز مبتنی بر آن در حال انجام است. روکرد دوم ، جریانی است که بحث را عمیقتر بررسی می کند و مدیریت را مبتنی بر دیدگاههای فلسفی تعریف می کند. تعریف مدیریت بر مبنای مقولههای فلسفی طرفدارانی پیدا کرد؛ از جمله، در کشورهای اسلامی تحت عنوان مفهوم «مدیریت اسلامی»، در چین تحت عنوان مفهوم «مدیریت چینی بر مبنای فلسفهی کنفوسیوس» و در آمریکای جنوبی منطبق بر آموزه های فرهنگی و فلسفی بومی نظریه های مدیریتی خاصی جهت ریشهکن کردن فقر مطرح شد .
در ایران نیز این بومیسازی و حرکت بهسمت «مدیریت ایرانی» در دو جهت شکل گرفت. جریان نخست، که جریان غالب بود و پس از انقلاب نیز اقدامات متعددی پیرامون آن شکل گرفت، مطالعات مربوط به مدیریت اسلامی است. مدیریت اسلامی عمدتاً به دنبال یافتن مبنائی برای تربیت مدیران بر مبنای آموزههای اسلامی است. از این طریق، رویکردهای مبناگرا، فقهی و مبتنی بر نظام حکومتی شکل گرفت. در حال حاضر نیز مؤسسات، مراکز و پژوهشکدههایی حضور دارند که مشخصاً در مورد این مفهوم کار میکنند. جریانی دیگر، که در حوزهی مدیریت ایرانی وجود دارد که در دو دهه اخیربیشتر به آن اقبال شده است. جریان اخیرالذکر به مفهوم «مدیریت ایرانی» بر مبنای حکمت خسروانی مینگرد. این جریان به مبانی فلسفی ایران پیش از اسلام مینگرد. وقتی مبانی سیاسی حکمت خسروانی را بررسی میکنیم، آموزههای جالبی از آن استخراج میشود. یکی از مهمترین این مبانی نظریهی «حکیمحاکمی» است. این نظریه در پاسخ به این پرسش مطرح میشود که «چه کسی شایستهی مدیریت کردن است و چه کسی باید در منصب مدیریت قرار گیرد؟». مباحث بسیار جالبی در این حوزه مطرح میشود. افراد فعال در حوزهی این جریان اعتقادی عمیق به این گزاره دارند که افرادی شایستهی حاکمیت و مدیریت کردن هستند که حتماً استعداد و اراده داشته باشند و لزوماً مراتب تذهیب نفس را طی کرده باشند. بهنظر این عده، تنها پس از گذشتن دهههایی از احراز این قابلیتها و شایستگیها است که این افراد مورد تأیید قرار میگیرند و مناصب را عهدهدار میشوند. بنابراین، در پاسخ به این پرسش که «آیا نظریه «مدیریت ایرانی» وجود دارد؟»، با توجه به کارهای انجام منتشر شده باید گفت که نظریه منسجمی که بتوان بعنوان یک مکتب تمام عیار از آن نام برد وجود ندارد ولی این مفهوم در حال شکلگیری است. باید گفت از دو جهت محققان در حال تلاش اند: نخست بر مبنای رویکرد مبانی مدیریت اسلامی و دوم بر مبنای رویکرد حکمت خسروانی. از نامدارانی که حکمت خسروانی را زنده کرد شهابالدین سهروردی است که در این مورد سخنانی بسیار گفتنی دارد. به نظر می رسد که اگر هر دو جریان با همدیگر ممزوج شوند، می توان به الگوی مناسبی از مدیریت ایرانی - اسلامی دست یافت .
- در ابتدا تعریفی از «علم مدیریت بهمثابهی علم ادارهی سازمان» ارائه دادید. آکادمیهای ما تا چه حد میل به تربیت نیروی متخصصی دارند که نهایتاً بتواند سازمانی را مدیریت نماید؟ آیا آکادمی این آمادگی و پذیرش را دارد که امکان مذکور را برای نیروهای متخصص فراهم آورد؟ سیاستگذاران چه درکی نسبت به این مسأله دارند؟ چه نقد و پیشنهادی در این مورد دارید؟
آکادمی، بهمعنای عام کلمه و آنچه در تمام دنیا وجود دارد، این مأموریت را بهنیکی انجام داده است و فارغالتحصیلان رشتهی مدیریت توانایی ادارهی سازمانها را کسب نمودهاند. اما این که «آیا دانشگاههای متولی ارائهی مدیریت در ایران فارغالتحصیلانی متناسب با نیازهای سازمانهای ایرانی تربیت کردهاند؟»، تا حدودی قابل بحث است. ابتدا به چندآمار اشاره می کنم و سپس تحلیلی دقیقتر بر بحث جنابعالی انجام میدهم. طبق آمار دفتر ارتباط با صنعت و جامعهی وزارت علوم در سال 1400، در مقطع کارشناسی رشتهی مدیریت 59%، در مقطع کارشناسی ارشد 67% و در مقطع دکتری 100% فارغالتحصیلان این رشته جذب شدهاند. از این آمار، میتوان نتیجه گرفت که تمام فارغالتحصیلان دکتری ما مورد توجه سازمانها میباشند. بنابراین، پرسش جنابعالی پاسخ مثبت میگیرد. منتهی چرا در مقطع کارشناسی ارشد حدود 23% و در مقطع کارشناسی حدود 41% از فارغالتحصیلان جذب نشدهاند؟ این مسأله نیازمند تحلیل است. شاید علت این معضل را بتوان در نحوهی آموزش علم مدیریت در ایران جستوجو کرد. امروزه رویکردهایی چون مربیگربی، منتورینگ، بازیهای مدیریتی، چرخش شغلی و یادگیریهای عملی در آموزش مدیریت در دنیا به کار بسته میشود. بهنوعی میتوان گفت که آموزش مدیریت در دنیا شبیه به آموزش پزشکی است. در واقع، مدیریت علمی است که دانشجوی آن در طول تحصیل خود باید عملاً وارد فرآیندهای مدیریتی شود، تجربه کسب کند و زیر نظر اساتید تصمیم بگیرد، تخصیص منابع کمیاب سازمان را تمرین کند و اشتباههای خود را درک و ترمیم کند. من فکر میکنم، بهویژه در مقطع لیسانس، دانشجویان ما تحت این نوع آموزش قرار نمیگیرند. در مقاطع بالاتر نیز این فرصتها از سوی دانشگاه پدید نمیآید، بلکه به طور خودجوش با تعامل دانشجویان ، استادان و شرکت ها است که دانشجویان وارد کار میشوند و حین آموزش، تئوریها را در عمل مشاهده میکنند و کار آزموده می شوند. به همین دلیل است که در این مقاطع اقبال سازمانها به دانشجویان مدیریت بیشتر میشود. لذا باید گفت وضعیت دانشگاههای ما نسبتاً خوب است، اما میتوان با ترمیم روشها، آموزش و بهبود آنها وضعیت را بهتر نیز نمود.
- از لحاظ پژوهشهای صورتگرفته در رشتهی مدیریت وضعیت به چه صورت است؟ این پژوهشها تا چه حد هدفمحور است و در جهت حل مسائل سازمانها یا کشور به کار بسته میشود؟
حوزهی پژوهشهای مدیریت را باید در چند بخش مختلف بنگریم؛ بخشی از پژوهشهای ما در دانشگاهها صورت میگیرد. در دانشگاهها، بهویژه در مقاطع تحصیلات تکمیلی، رویکردها ممکن است چندان مبتنی بر نیازهای صنعت نباشد. شخصی ممکن است بخواهد مقالهای به چاپ برساند و موضوع را مبتنی بر مسائل مطرح در پژوهشهای روز دنیا انتخاب نماید و کار خود را پیش ببرد. نظر به فاصلهای که بعضا صنایع ما با مرزهای دانش دارد، اینگونه کارهای پژوهشی دانشگاهی مغفول میماند و اینگونه اسنباط می شود که ما در دانشگاه پژوهشهایی میکنیم که صنعت به آنها احساس نیاز نمیکند. البته توجه داشته باشیم که نمی توان انتظار داشت که هر پژوهشی در دانشگاه بلادرنگ مورد توجه صنعت قرار گیرد . این فرایندی پیچیده و زمانبر است که طبق شاخص سطح آمادگی فناوری TRL باید مراحلی را طی کند . اما بخشی دیگر از پژوهشها که میتوانند به تحقق جایگاه واقعی پژوهشهای مدیریت کمک کنند پژوهشهای مربوط به بحث مشاورهی مدیریت است. مشاورهی مدیریت در تمام دنیا واسطهی میان دانشگاه و صنعت است. در حال حاضر، گروه مشاوران مکنزی، گروه مشاوران بوستون و گروه مشاوران بین(Bain and company) از مهمترین شرکتهای مشاورهی مدیریت محسوب میشوند. برای مثال، گروه مشاوران مکنزی سیوهشتهزار متخصص مشاورهی مدیریت دارد. این تعداد نفرات تنها عدهای را تشکیل میدهد که مستقیماً با این گروه کار میکنند (فارغ از افرادی که همکاران غیرمستقیم آنها میباشند). گروه مشاوران بوستون نیز بیستوپنجهزار کارشناس مشاوره در دنیا دارد. در ایران حدود هفتصد شرکت مشاوره وجود دارد که 70% آنها با دو نیرو کار میکنند. اعداد را مقایسه کنید! سه شرکت مذکور چندینمیلیارد دلار درآمد از مشاورهی مدیریتی دارند. اما در ایران، طبق آمار سال 2017، کل هفتصد شرکت فوق تنها ششمیلیون دلار درآمد داشتهاند. اگر از این منظر به موضوع نگاه کنیم، باید بگوییم متأسفانه بسیاری از پژوهشهای مربوط به مدیریت ابتر و بلااستفاده میماند؛ چرا که این حلقهی واسط میان صنعت و دانشگاه درست تعریف نشده است. از این رو، خاصیت بسیاری از این تحقیقات تنها چاپ در نشریات خارجی است. جایی که باید این مشکل را رفع کند، کارسازی و هموارسازی نماید و پژوهشهای دانشگاهی را کاربردی کند، بخش مشاوره است که ارتباط آن با صنعت، نه بهصورت سیستماتیک و نه بهصورت غیررسمی، دیده نمیشود. به نظر میرسد پاسخ به پرسش شما مثبت نیست و تحقیقات ما تحقیقاتی مسألهمحور نیستند. اگر هم مسألهمحور باشند، این میزان تنها درصد کمی از پژوهشهای انجامشده را به خود اختصاص میدهد.
- از فرمایشهای شما به بحث «ایدهی دانشگاه» میرسیم که این روزها داغ است و در دانشگاه شهید بهشتی نیز میزگرد و حلقهای برای آن تشکیل شده است. دانشگاه ما خود تا چه حد این احساس نیاز را دارد که با صنعت ارتباط برقرار کند؟ بهطور خاص، در مورد رشتهی مدیریت، آیا تنها حلقهی واسط همین گروههای مشاورهی مدیریتاند؟ اگر قرار باشد علم مدیریت را صرفاً در رابطه و در جهت با مشاورههای مدیریتی و مشکلات روزمرهی امر صنعت در نظر بگیریم و دانشگاه تنها همین وظیفه را عهدهدار باشد، مرزهای دانش چه زمانی میتواند پیش برود؟
سؤال شما بسیار عمیق و دقیق است. مطالعات مختلفی انجام شده که نوعاً در آمریکا و اروپا صورت پذیرفته است. بررسیها نشان میدهد که اساساً دانشگاهها درک دقیقی از نیازها، اهداف و محدودیتهای صنعت ندارند. دانشگاه در حال حاضر وظیفهی خود را گسترش مرزهای دانش توصیف کرده است که توصیف درستی است. از سوی دیگر، این دستآوردهای دانشگاه، در حوزهی تخصصی مدیریت، اگر بنا باشد که به تولید بدون مصرف بیانجامد، چه خاصیتی دارد؟! چه فایدهای دارد که انبوهی از نظریات تولید شود که هیچ کاربردی نداشته باشد؟! آقای پیتر دراکر، معروف به پدر علم مدیریت، میگوید: «بزرگترین مأموریت هر سازمان ایجاد مشتری است.». منظور از این جمله آن است که اگر سازمانی مشتری نداشته باشد، انگار که وجودش بی معنی است. پرسش این است که «مشتری نظریههای تولیدشده در دانشگاه چه کسانیاند؟». باید تعریفی از مشتری ارائه داد. ما نظریه تولید میکنیم و توجهی نداریم که این تولیدات به کار چه کسی میآید. باید تحلیل کنیم و ببینیم که سمتوسوی دانشگاه، عملیاتی که باید ما انجام دهیم و فرآیند تخصیص منابع ما به رشتهها باید بر چه اساسی باشد. به نظر من، بر مبنای آموزههای مدیریت بارویکرد مشتریمحوری میتواندبه سیاستگذاری موثر کمک کند. البته منظور از مشتری معنای عام آن است. باید این رویکرد را محور قرار دهیم و بر مبنای آن تلاش کنیم تا به تعریفی دقیق از مأموریتهای دانشگاه برسیم. البته اعتقاد من بر این است که الزاماً نباید خود را محدود و محصور کنیم. اگر امروزه نگاهی به صد دانشگاه برتر جهان کنید، گسترهای متنوع از فعالیتهای علمی را مشاهده میکنید؛ اعم از تحقیقات بنیادی، کاربردی و توسعهای. لذا باید با نوعی از سیاستگذاری همهجانبه در تعریف (یا بهبیان صحیحتر، بازتعریف) اهداف دانشگاه بتوانیم مشخص سازیم که مشتریان ما چه کسانیاند و ما باید چه کاری برای آنان انجام دهیم. فکر میکنم اگر بگوییم هدف نهایی دانشگاه آفرینش منافع اجتماعی است، این هدف محقق میشود. وقتی این تعریف را مبنا قرار دهیم، علیالقاعده باید بهای آن را نیز بپردازیم. بهای این امر چیست؟ گاه من کاری را انجام میدهم که آن را بلدم و چه این عمل به کار شما بیاید و چه نیاید، تفاوتی برایم ندارد. من باید نگاه خود را تغییر دهم؛ به این صورت که من باید کاری را انجام دهم که به نفع جامعه باشد. در این زمان است که اولویت را بر مبنای اهداف اجتماعی تنظیم خواهم کرد. وقتی کار بر مبنای اهداف اجتماعی شکل گیرد، نسل پنجم دانشگاه، یعنی دانشگاه تمدنساز، معنی می یابد. البته لازمه این نوع اندیشه گذر موفق از دانشگاه آموزشمحور، پژوهشمحور، کارآفرین و مبتنی بر محیط پایدار (نسلهای چهارگانه) با کشف میانبر هاست . وقتی به نسل پنجم دانشگاه برسیم، تمام این مفاهیم به چشم میآید و تمدنسازی محور مأموریت دانشگاه خواهد شد. به هر روی، جریانهایی که در سیاستگذاری علمی کشور انجام میشود، به رفتارها جهت میدهد. برای مثال، با آییننامهی ارتقا تمام تلاش دانشگاه را به مقالهنویسی سوق میدهیم یا با آییننامهای دیگر کل انرژی را روی آموزش متمرکز میکنیم. در فرآیندهای سیاستگذاری باید بهنحوی عمل کرد که این توسعهی متوازن دوسویه رخ دهد: درک نیازهای اجتماعی و بهرهبرداری از منابع و قابلیتهای دانشگاه. اگر این دو با هم حاصل شود، دانشگاه از انحصار تفکر تکبعدی خارج خواهد شد.
- چنانچه کتاب، مقاله یا کار پژوهشی در دست انتشار دارید یا اخیراً منتشر شده است، بفرمایید.
من کتبی منتشر کردهام که در دسترس است و علاقهمندان میتوانند آنها را مشاهده کنند. منتهی این روزها دو بحث در حوزهی مدیریت راهبردی، که بنده در آن حوزهی خاص فعالیت دارم، مورد توجه من قرار گرفته است. یک مورد مباحث استراتژی رفتاری است. موضوع استراتژی رفتاری پرداختن به خود شخص مدیر و بالا بردن قابلیتها و ظرفیتهای مدیران برای اتخاذ تصمیمات صحیحتر، کمک بیشتر به جامعه، ادارهی سازمانهایی بهتر و داشتن کارکنان قویتر و بهرهورتر است. در حال حاضر کتابی در حوزهی استراتژی رفتاری در دست تألیف دارم که بخشی از آن پایان یافته و در حال تدوین است. بهموازات این کار، کتاب دیگری تحت عنوان «فلسفهی علم استراتژی» را تدوین میکنم که به مبانی فلسفی استراتژی میپردازد و کندوکاوی در زیرساختهای نظریههای مدیریت است. امیدوارم توفیق پیدا کنیم و این دو کتاب به انتشار برسد تا اثری، هر چند کم و ناچیز، داشته باشد.
- بهعنوان سخن آخر، اگر مطلبی مغفول مانده است، بفرمایید.
سخن اول و آخر ما در حوزه مدیریت اعتلای سازمانهای ایرانی است. امیدواریم در تمام حوزهها سازمانهای ایرانی را دارای موقعیتهای ممتاز منطقهای و جهانی ببینیم. متأسفانه جایگاه جهانی سازمان های بازرگانی و صنعتی ما خوب نیست؛ اعم از بخش صنعت، دانشگاه و خدمات. پتانسیلها وجود دارد، اما جایگاه ما مطلوب نیست. امیدواریم که از طریق توجه به آموزههای علم مدیریت، توجه نظام سیاسی و باور عمیق تر به رشتهی مدیریت و اینکه نظریههای مدیریت و کاربست این نظریهها میتواند به ارتقای وضعیت سازمانها کمک کند، موجب این تعالی شویم. ما نیاز داریم که از سمت جامعه این اتفاق رخ دهد که نگاه مالک-مدیر، به این معنا که هر کس مالک چیزی است، الزاما مدیر آن نیز است، باید تغییر پیدا کند. این دیدگاه حدود دویست سال است در غرب تغییر یافته است و به این نتیجه رسیدهاند که مدیریت کردن، بهصرف مالک سازمانی بودن، کارآمدی ندارد. امروزه سازمانها بسیار پیجیده شدهاند. ما نیاز داریم که برای ادارهی این سازمانها از مدیریت استفاده کنیم. امیدواریم این تغییر رخ دهد. امیدواریم باور به اثربخشی آموزههای مدیریت در دانشگاهها، صنعت و دیگر حوزهها رواج پیدا کند. وانگهی، امیدواریم در دانشگاه و مراکز آموزش مدیریت نیز به سمت تغییر روشهای آموزش مدیریت در ایران حرکت کنیم. همچنین، امیدواریم همتی بالا و تلاشی عظیم برای درک عمیق و دقیق نیازهای صنعت شکل گیرد. ممکن است با تصورات خویش چیزهایی تولید کنیم که جامعهی صنعت، بازرگانی و تجارت ما به آن نیازی نداشته باشد. امیدواریم این مشکل نیز رفع شود. در پایان، از دوستان عزیزو پرتلاش در روابط عمومی دانشگاه شهید بهشتی،بویژه جناب آقای دکتر حاجی یوسفی مدیریت محترم روابط عمومی دانشگاه و همکاران محترم ایشان بویژه جناب آقای کاویانی بابت فرصتی که در اختیار بنده قرار دادند تشکر می کنم و برای ایشان در انجام مسولیت خطیر برقراری ارتباط میان دانشگاه و جامعه آرزوی توفیقات بیشتر دارم . امیدواریم جامعه بتواند از قابلیت تمام دانشگاهها، بهویژه دانشگاه بزرگ شهید بهشتی، بهرهمند شود. آرزوی ما تعالی و درخشش کشور عزیزمان ایران اسلامی در همه زمینه ها در جهان است.
مصاحبه: علی کاویانی، دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق عمومی دانشگاه شهید بهشتی